حسين(ع) نيك دريافته بود كه او را پيوندى با فرزندخواندگان سياهى و تباهى نيست. بندهاى كه سر در آستان معبود آورده بود تا رهايى از همه چيز را امام خويش سازد. او در اول گام سخن از «شهادت» به ميان آورده بود تا اعلام كند نه براى زندگى، كه براى مرگ از جاى برخاسته است، كه گفته بود: مىروم ، و جوانمرد را مرگ ننگ نباشد، چرا كه او مخلصانه مىكوشد و با جوانمردان با نيكويى رفتار مىكند تا خوارى را به جان نخريده باشد. (1)
گفتگو از نمونهها، و بار عظيمى كه بر دوش خويش حمل مىكنند به «مردى» باز مىگردد كه رنج همه انسانها را بر دوش مىكشيد، در وقتى كه تاريكى ، همه سرزمين بزرگ اسلامى را در خود گرفته بود.
حسين(ع) ، فرزند على بن ابى طالب(ع) و فاطمه(س) سفرى را آغاز كرد كه در آن همه امور عالم و آدم ، تفسيرى دوباره مىيافتند، خالى از هر گونه تحريف ، آنچنان كه او ، بحقيقت دريافته بود و بر آن بود تا بر همگان مكشوف سازد. نگاهى به برگهاى اين دفتر بزرگ ، نشان مىدهد كه او - حسين(ع) - نه براى زندگى ، نه براى حكومت كه در يك كلام براى تبيين آيه «مرگ» و «شهادت» سفر خويش را آغاز كرد. در وقتى كه هيچ نشانهاى از «معنى مرگ» و «حقيقت» آن ديده نمىشدو همگان چنان با فراموشى مرگ ، در فتنه دنيا افتاده بودند كه ديگر هيچ موعظه و نصيحتى كارساز نبود و دستگاههاى تبليغاتى بيگانگان با مرگ ، چنان زندگى را وارونه جلوه داده بود كه فرزندان آدمى هيچ معنى روشنى از «زندگى» به خاطر نمىآوردند و در حقيقت ، زندگىاى وجود نداشت تا معنى روشنى بر آن مترتب باشد، تا چه رسد به آنكه مردى چون حسين(ع) بخواهد داعيه «حاكميت» و «اميرى» بر چنان مرداب عفنى را در سر بپرورد.
آغاز سفر حسين(ع) ، همراه با كلامى در توصيف زيبايى «مرگ» بود و پايان آن ، مرگى سرخ در ميانه ميدان.بدان اميد كه در سرزمينى مملو از تيرگى ، كه حجابهاى ضخيم چونان ابرهاى متراكم حقايق را پوشانده ، چهره حقيقت نمودار گردد. در وقتى كه ، انحرافات چنان مردم را متزلزل و زبون ساخته بود كه از كتاب خدا ، پيامبر و سنتهاى او جز اسمى بىمسمى يافت نمىشد. آن هم در خدمتبهرهمندى از تنعمات دنيوى. و او پيش از آن كه به تعريف زندگى و چگونگى آن بپردازد، در پى آن شد كه تصويرى بحقيقت از مرگ عرضه نمايد. تا شايد بر پايههاى سترگ آن ، انسان را مجال درك معنى حقيقى حيات و زندگى به وجود آيد.
امرى كه در ميان غفلت تمام پوشيده مانده و فرو رفتن در تباهى و ابتذال را نصيب امتى ساخته بود كه بيش از نيم قرن از دوران كفر و جهالت و روى آوردنشان به ايمان نمىگذشت. حسين بن على(ع) نيك مىدانست كه بايد، بار ديگر ، ابتدا و انتهاى سفر آدمى معلوم شود تا صورت و سيرت زندگى، برايش معنى پيدا كند. چرا كه بدون روشنشدن غايتسفر، چگونگى طى طريق و جهتگيرى خاص بين راه معلوم نمىشد و در واقع آنچه كه حسين(ع) آن را گمشده مردم عصر خويش مىدانست; نه طريق زندگى كه «چگونه مردن» بود. آيين و سنت مرگ. زيرا ازآن پس، چگونه زيستن را مىشد پيدا كرد.
او ، مرگ را براى مردمى معنى مىكرد كه فراموشى آن ، آنها را در مردابى به اسم زندگى انداخته بود، تا دريابند كه چگونه مشتاقانه زندگى را به هواى رسيدن به چنان مرگى طى كنند.
«سوءتفاهمى بزرگ» گرداگرد مسلمين را فراگرفته بود. بىآنكه پنجه در تكيهگاهى مطمئن انداخته باشند به راه افتاده بودند. همان كه مجاز را چهره حقيقت مىپوشانيد. دين ، زندگى ، رهبرى و همه امور در اوضاع حاكم آن زمان معنى مقلوب و واژگونه خويش را نمودار مىساختند و همه مناسبات نيز علىرغم پوشش ظاهريشان باطنى پليد داشتند. گوييا كه همگان دست در دست هم بر اندام فريب، دروغ و نيرنگ، جامه صلاح مىپوشانيدند تا ايام حيات را در كامرانى سپرى سازند.
حكومتحاكم ، همه منكر را معروف جلوه مىداد و معنى همه آداب بودن و اعمال زيستن را مقلوب مىكرد.
اين همه ، تنها محصول عصرى بود كه جاهلترين حكام، زمام امور را به دست گرفته بودند و آنك، غاصبانه به نام شايستهترين مردان اهل حقيقتبر مردم حكم مىراندند و در نتيجه ، به جاى رستگارى ، نگونبختى تام و تمام را نصيب مردم مىكردند.
در چنين وقتى اگر حسين(ع) در خانه مىنشست مسؤول بود، او ، ناگزير صبورانه دندان بر جگر فشرده و تنهازمانى كه از هر طرف نامه ها به سويش روان شد، پاى از خانه بيرون نهاد. اگر چه تجربه هاى رفته بر پدر و برادر و اخبار رسيده از جد بزرگوارشان همراه با علم امامت همگى خبر از آينده نيكويى نمىدادند و غدر و جفاكارى دعوتكنندگان را متذكر مىشدند، ليكن ، بر حسين(ع) بود تا به پاخيزد ، به سويشان رود و حجت را تمام كند . مبادا كه فردا، زمزمه سر دهند كه «حسين را فراخوانديم و حكمش را گردن نهاديم اما، او اجابت نكرد.»
درود پاك خداوند بر او و همه ياران با وفايش باد.___________________________________________________________
1. برگرفته از يكى از خطبههاى حضرت حسين(ع)، ص 95 ، نفسالمهموم .
نظرات شما عزیزان: